پيش از اين شعر در دلم خانه نداشت
مرغ ذهنم بي گمان دانه نداشت
مرغ ذهنم ناگهاني سر کشيد
در هواي يک دل آني پر کشيد
شعر او طومار عشق بود يا جنون
قصه ي فرهاد مي گفت يا فسون
عشق راستي مجنون کرده بودش
يا که من کج ديده بودم در سجودش
صحبت اين نيست او که بود و از کجا بود
يا دلش در دام کدامين آشنا بود
کاش چشمم زخمه ي شمشير مي شد
اين دل خود کرده ام تدبير مي شد
شعر من با عشق من هر دو يکيست
افتخارم در دو عالم بندگيست
بنده عشق .شعله آه من شدم
از تمام رازها آگاه من شدم
من به شعرم عالمي گم گشته دارم
در خيالم آدماني تشنه دارم
کاش شعرم مشک آبي بود و بس
چشمه ي عشقم سرابي بود و بس