هر چه مي جستم و مي کاويدم
دورتر مي ماندم
و به هر کس که از اين حول و حوالي مي گشت
دست مي افشاندم
که مبادا به در خانه ي من آيد و افتد گذرش
پيله اي بود مرا
نه در آن شوق شکستن ها بود
و نه انديشه ي رستن ها بود
هيچ در پيله ي من صحبت از رفتن و پرواز نبود
شور آغاز نبود