پروانه وار
87/2/30 :: 2:33 عصر
قطره اشک من افتاد به روی تن موج
موج به خود گفت که این چیست که افتاده ز اوج؟
با سوالی پر از احساس ،پر از سوزش اشک
جستجو کرد چشمه زیبای آغشته به این گوهر گرم
دید آشفته پریشان شده پروانه خوش رنگ وفا،
آن جگر گوشه عشق ،ناجی شمع،یار رویایی گل،
بی رمق افتاده بر صخره سرد،
می نالد از این روزگار صد رنگ پر از جور و جفا
موج پرسید؟
ای که جنست همه از طراحی خوش ذوق خدا
رنگ تو ذره ذره،خود به خود، از هم جدا،
چیست که دزدیه خنده مستانه ز لبت ،
زخم زده ،انداخته تو را کنج این صخره دژخیم بلا،که من از خشم می تازم،
مشت میزنم بر اندام او هر لحظه و ماه ؟
نیست تو را شوق پرواز گرداگرد شمع فروزان ،
آن معشوقه دیرین وطنت؟
گفتمش چه بگویم که همین واژه هم از رنگ به سویم آید،
لحظه ها نیش بد اندیش به رونق دارند،
آن شمع که معشوقه دیرین حیاتم بود ،
آتشم زد ،نگفت این همان طراحی خوش ذوق خداست .
موج مواج شکست مشت خشم انگیزش بر سرسنگ.
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
165234
:: بازدید امروز ::
27
:: بازدید دیروز ::
6
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
عاشق آسمونی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
حرفهای پروانه ای[32] . درد دلهای پروانه ای[26] . فصل امید[4] .
:: مطالب بایگانی شده ::
آرشیو میهن بلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
بهار 1388
تا قبل شهریور 1389
:: موسیقی وبلاگ ::