پروانه وار
87/1/24 :: 9:1 عصر
86/12/13 :: 10:2 عصر
تو را صدا میزنم انگاه که دیگر قلمم هیچ جوهری برای سیاه کردن دفتر محزونم ندارد.
انگه که در انتهای گلویم نای هیچ فریاد بی صدایی نیست
انگه که اتش گریبان وجود زیبایم را سخت بگرفته و سرود سوختن را در گوشم زمزمه میکند .
صدایت میکنم تا بیایی ، تا بیایی ، تا با نوش داروی معجزه اسایت خاکستر وجودم را به پروانه ای پاک تراز شبنم بهاری سوار بر گلبرگ یاس بیارایی، تا باز هم در قصر طلایی اغوش تو مستانه پرواز کنم ، تا باز هم عاشقانه ، پروانه بودن را احساس کنم .
نمیدانم ، نمیدانم ندایم را میشنوی یا نه ، نمیدانم نسیم ،ترنم قطره های زلال اشکم را برا یت به سوغات خواهد اورد یا نه.اما باز هم میخواهم صدایت بزنم هر چند که صدایم از در این کلبه مخروب به افقی دور تر نخواهد پیوست .
میگویند ناجی همیشه در لحظه های آخر می اید ، شاید برای من امدن تو حتی در تک نفس های اخر نیز رویایی بس شیرین و دل انگیز باشد میدانم، میدانم حتی ارزوی احیا کردن خاکسترم نیز سراب احمقانه ای بیش نیست .
تو انروز ها که من از شدت زیبایی ماه رابه تمسخر نظاره میکردم مرا با تیپایی به کنج تا ترین سیاه چالهای اندوه افکندی ، چگونه ممکن است در لحظه اخر ناجی پروانه سیاه و سوخته ای باشی که رنگدانه ای خرد برای درخشش ندارد . پس شاید بلند ترین فریادها نیز بیهوده باشد و گاه آن رسیده که فصل امید من نیز معصومانه جان بسپارد .
86/12/13 :: 7:39 عصر
نسیم امید
از برگ برگ ذهن من بوی امید را میتوان استشمام کرد. در لابه لای نگاههای مستم امید موج میزند . در تگ تک نوشته های بی معنایم میخواهم همیشه واژه امید نگاشته شود .
نمیخواهم از فردایم دیوی بسازم که با اندک تصور ان سراچه خیایلم از توهمات بی سر انجام پر شود و یا س و اندوه در قلبم خیمه زند.
میخواهم کابوس های تلخ و سیاه شبهای تنهاییم رنگ خوش رویای وصال به خود بگیرد ، میخواهم اینده ام را همچون بهار سبز ،زیبا و دلنواز تصور کنم تا هیچگاه دلم در اتاق سرد و تاریک پاییز زرد گرفتار نشود .
قلبم را از دست تمام دلتنگیها ، خستگیها و تنهایی ها رها کنم غبار حسرتو اندوه را از دلم بشویم و غنچه شاداب و سر سبز شادی را در دل پرورش دهم . طراوت را احساس کنم و با همه وجود نفسی پر از بوی نسیم را استشمام کنم ، افق را بنگرم ، ترانه امید را زمزمه کنم و بی قرار و امیدوار به سوی فردایی روشن گام بردارم.
86/12/13 :: 7:38 عصر
فصل امید
وقتی بلور ناز چشمام
میریزن توی نگاهام
وقنتی صدای نالم میگه باز که بی قرارم
توی اون اوج دلتنگی
تو اون طلوع سرخ قشنگی
که با تبلور ورودت
جون میدم تو عمق وجودت
توی شیرینی سکوتت
منم اون عاشق بی غرورت
گم میشم تو باغ چشمات
می می رم واسه نگاهات
واسه من تو یک بهانه
بهتر از هزار ترانه
تو حس شیرین رهایی
غروب پاییز و بی فردایی
تو ترنم شب من
می و مستیم ، تاب و تب من
تک چراغ کلبه ام
تو امید زندگیم تو
پروانه باغ من تو هستی
تو دل ترانه ها نشستی
ای تو رنگ نور مهتاب
هم نوا با دل بی تاب
دستتو بذار تو دستام
دلتو بذار رو بالام
میخوام بپرم تا خود خورشید
تا خود بهار امید
دلامون بشه پر از احساس
بی ریا رنگ گل یاس
فصل امید و بسازیم
به زمونه دل نبازیم
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
165218
:: بازدید امروز ::
11
:: بازدید دیروز ::
6
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
عاشق آسمونی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
حرفهای پروانه ای[32] . درد دلهای پروانه ای[26] . فصل امید[4] .
:: مطالب بایگانی شده ::
آرشیو میهن بلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
بهار 1388
تا قبل شهریور 1389
:: موسیقی وبلاگ ::