پروانه وار
86/12/13 :: 7:42 عصر
خسته عشق
اه چه گویم که دگر واژه هم از دست دلم دلگیر است
غنچه شادی من نیامده چون پیر است
خسته ام از عشق ، عشق بازی بر من زنجیر است
سایه سیاه شب بر اندوه دلم چون تحقیر است
شبنمی بر دل من نیست ، لطافت زندان است
دست من بسته و تک نوای من نالان است
رویای رنگ رنگ من مرده ، تک چراغم خاموش است
امید خسته است و دلم در طلبش بی هوش است
سپیده صبحم تلخ تر از صد غروب پاییز است
غروب دل من چون سایه وهم انگیز است
پروانه محزون کلبه عشق پرو بالش بشکسته است
شمع خاموش شده ، از این خانه رخت بر بسته است
86/12/13 :: 7:42 عصر
بازی کاش
کاش من هم جزئی از هوایی بودم که تو انرا استشمام میکردی تا در جای جای وجودت به جریان در می امدم و خود را ذره ای از وجود پاک تو میپنداشتم. کاش من نیز گلبرگی از باغ گلِ نقش بسته بر پیراهنت بودم تا در هر لحظه خود را در اغوشت احساس میکردم .
کاش من هم ذره ای از انعکاس و شفافیت چشمه را داشتم تا شاید لحظه ای نگاه چشمانت را به خود معطوف میکردم . کاش خداوند عطری همچون سیب به من عطا میکرد تا هر از گاهی چند به مهمانی نفس های پر مهر تو می امدم . کاش مرا پروانه نمی نامیدند تا کوچک و سر افکنده گوشه نشین کلبه عشق تو نمیشدم .
ای کاش و صدها کاش و هر روز کاش های بی سرانجام در ذهن من ای پیچد اما هرگز هیچ یک از این کاشها به حقیقت نخواهد رسید . همه این کاشها در همان لحظه جوانه زدن همچون شکوفه ای که در زمستان هوس تولد را میکند جان میسپارند و سایه حسرت را در قلب من به یادگار می نهند.
خیالها، رویاها و تبسم ها جان خود را به وحشتها ، کابوس ها و بغض های سنگین میدهند و قلب مرا هر روز و هر روز افسرده تر میسازند . این است سرنوشت بازی کاشو کاشها در سرزمین عشق.
86/12/13 :: 7:40 عصر
بازم قلممو برمیدارم تا یه چیزی بنویسم اما نه اصلا نمیتونم چیزی بنویسم . اخه ادمی که نمیدونه واسه چی زندست چه شوقی واسه نوشتن میتونه داشته باشه اصلا میخواد درباره چی بنویسه .
اگه بخواد از عشق بنویسه که هنوز کلمه عشقو ننوشته صفحه دفترش پر از اشک میشه ، اونقدر دلش از عشق گرفته که دیگه دوست نداره اسمشو بشنوه ،اگه بخواد از امید و فردا بنویسه که بازم هیچ دلخوشیی واسه فرداش نداره ، هیچ هدفی رو هم نداره که بخواد بهش برسه ، اگه بخواد از تنهایی بنویسه که اونقدر از تنهایی نوشته که دیگه هیچ کلمه ای نمونده که بخواد اونو کنار تنهایی بذاره پس شروع میکنه به کشیدن خطای بی معنی .
یه دخترو میکشه که کنار یه پسر واستاده ، نه نه من از کشیدن پسره پشیمون شدم نمیخوام کنار این دختره وایسه ،اصلا صورتشو خط خطی میکنم ، اونقدر خط خطی میکنم تا هیچی از صورتش نمونه .
خوب حالا خوب شد یه دختر با یه پسر با صورت خط خطی .
ای بابا پروانه تو دیوونه ای یه دیوونه واقعی اخه با خط خطی کردن صورت اون چیزی درسن نمیشه ، پروانه بازم کم اوردی بازم نتونستی دووم بیاری ؟
اخه پس چیکار کنم هر چی میخوام یه خورده از این حال بیام بیرون نمیتونم هر چی به خودم فشار میارم که بابا یه خورده به اینده خوش بین باش . بالاخره که نمیشه تموم زندگی ادم همش تنهایی و تاریکی باشه !
اما بازم این روزگار بهم میگه که نه من فقط دوست دارم قلب تو رو پر از درد و غم ببینم اصلا دوست دارم هر بلایی که دوست دارم به سرت بیارم میخوام واسه همیشه تو تنها باشی و روزی صد بار اه و حسرت بکشی .
چند روز پیش پروانه عاشق خواست امیدوار باشه ، امیدوار فکر کنه ، امیدوار به اینده نگاه کنه و خلاصه امیدوار زندگی کنه ولی نه نمیشه تو قلب پروانه عاشق اونقدر سیاهی هست که دیگه جایی واسه سفیدیهای کوچیک امید باقی نمونه و نتونن یه یه خورده همچین قد بکشن و و دل پروانه رو روشن کنن انگار پروانه عاشق واقعا محکوم به سوختنه محکومه محکوم.
اما نه پروانه اینجورایی که تو فکر میکنی هم نیست . تو داری جا میزنی تو اصلا نمیخوای به خودت زحمت بدی و حد اقل یه خورده دیگه صبر کنی اگه قرار باشه هر وقت دلت گرفت اینکارا رو بکنی که هیچ وقت امید نمیتونه تو قلبت بمونه هیچ وقت .
پس بازم سعیکن بازم تلاشتو بکن شاید بالاخره تونستی امیدوار زندگی کنی
86/12/13 :: 7:39 عصر
نسیم امید
از برگ برگ ذهن من بوی امید را میتوان استشمام کرد. در لابه لای نگاههای مستم امید موج میزند . در تگ تک نوشته های بی معنایم میخواهم همیشه واژه امید نگاشته شود .
نمیخواهم از فردایم دیوی بسازم که با اندک تصور ان سراچه خیایلم از توهمات بی سر انجام پر شود و یا س و اندوه در قلبم خیمه زند.
میخواهم کابوس های تلخ و سیاه شبهای تنهاییم رنگ خوش رویای وصال به خود بگیرد ، میخواهم اینده ام را همچون بهار سبز ،زیبا و دلنواز تصور کنم تا هیچگاه دلم در اتاق سرد و تاریک پاییز زرد گرفتار نشود .
قلبم را از دست تمام دلتنگیها ، خستگیها و تنهایی ها رها کنم غبار حسرتو اندوه را از دلم بشویم و غنچه شاداب و سر سبز شادی را در دل پرورش دهم . طراوت را احساس کنم و با همه وجود نفسی پر از بوی نسیم را استشمام کنم ، افق را بنگرم ، ترانه امید را زمزمه کنم و بی قرار و امیدوار به سوی فردایی روشن گام بردارم.
86/12/13 :: 7:38 عصر
فصل امید
وقتی بلور ناز چشمام
میریزن توی نگاهام
وقنتی صدای نالم میگه باز که بی قرارم
توی اون اوج دلتنگی
تو اون طلوع سرخ قشنگی
که با تبلور ورودت
جون میدم تو عمق وجودت
توی شیرینی سکوتت
منم اون عاشق بی غرورت
گم میشم تو باغ چشمات
می می رم واسه نگاهات
واسه من تو یک بهانه
بهتر از هزار ترانه
تو حس شیرین رهایی
غروب پاییز و بی فردایی
تو ترنم شب من
می و مستیم ، تاب و تب من
تک چراغ کلبه ام
تو امید زندگیم تو
پروانه باغ من تو هستی
تو دل ترانه ها نشستی
ای تو رنگ نور مهتاب
هم نوا با دل بی تاب
دستتو بذار تو دستام
دلتو بذار رو بالام
میخوام بپرم تا خود خورشید
تا خود بهار امید
دلامون بشه پر از احساس
بی ریا رنگ گل یاس
فصل امید و بسازیم
به زمونه دل نبازیم
86/12/13 :: 7:37 عصر
تشنه عشق
توی تنهایی و گریه
توی اشک وتوی ناله
توی سردی زمستون
تو نگاه خیس بارون
تو طلسم تار شبها
تو سکوت و مرگ دریا
تویصدای گنگ ابرا
توی تک تک نفسها
توی مرگ اشک چشمام
تو سراب مات فردام
توی تک بیابون شعر
توی این دنیای بی مهر
توی اون باغچه خشکم
توی این دل شکستم
تو غبار سرتوشتم
توی مرگ سرخ عشقم
توی جاده خشک خاموش
تو دل عاشق بی هوش
همه جا میگم با فریاد
منم اون مثال فرهاد
تشنه وقار عشقم
زنده با شرار عشقم
شدم یه پروانه خاموش
نمیشم هرگز فراموش
86/12/13 :: 7:36 عصر
امروز میخوام واسه اونی که خیلی دوستش دارم ، ائنی که حاضرم واسه یه لحظه دیدنش هر کاری بکنم ، واسه اونی که همه دنیای منه یه نامه بنویسم .
میدونم این نامه هیچ وقت بدستش نمیرسه و اون هرگز نمیخونتشاما اینجوری شای د یه خورده دلم اروم بشه .
تمام تلاشمو میکنم تا دست خط خرچنگ قورباغه ایمو یه خورده بهتر کنم اما نه با همون خط همیشگی خودم بههتر میتونم اون چیزی رو که تو دلمه بنویسم.
به نام انکه دل را مخزن مهرو محبت نهاد
عزیزم همه ادما وقتی همدگه رو میبینن ، وقتی میخوان با هم ارتباط برقرار کنن به همدیگه سلام میدن ، من و تو از این قانون جدا نیستیم پس اول کلام یه سلام تقدیمیت میکنم یه سلام مثل اون اولین سلامی که تو بهم دادی یادنه چه جوری بد ، اروم اومدی جلو درست حر سینشو سه بار تکرار کردی بعدشم بقیه کلمه رو با سرعت زمزمه کردی سس سلام .
اون سلام تو بهترین سلامی بود که شنیده بودم یه سلام گرممثل شنای افتاب خورده ساحل ، زیبا مثل دونه های خوش رنگ انار ، پاک مثل شبنم روی برگ گل ،خوشبو مثل شکوفه های سفید نارنج.
این از سلام حالا میخوام حالتو بپرسم اما من میخوام فقط از احوال دلت بپرسم ، میخ.ام بدونم هنوزم دلت یه ذره اون گوشه گووشه ها یه جا واسه من داره یا نه وقت اجاره ما دیگه تموم شده و مارو انداخته تو کوچه.
خوب بعد سلام و احوالپرسی واسه چند لحظه هم که شده فکر کنم تو الان پیش منی توی یه باغ سرسبز داریم قدم میزنیم من دوباره شیطنتم گل میکنه و شروع میکنم به دویدن با صدای بلند داد میزنم اگه میتونی بیا منو بگیر . تو هم یه نفس دنبالم میدوی . از دویدن که خسته شدیم میریم روی یه تابی که روی شاخه یه درخت بزرگه میشینیم ، دستمو میاندازم دور گردنت ، سرمو رو شونت میذارم و تا عمق وجودم عطرتو استشمام میکنم ? اونجا دوست دارم تو واسم حرف عاشقونه بزنی ، همون کلماتی رو که منو تا اوج به پرواز در میاره تو ی گوشم زمزمه کنی :
- پروانه میدونی چرا اینقدر دوست دارم
- چرا؟؟؟
- چون تو زیباترین ، ظریف ترین و پاک ترین پروانه دنیا هستی ، پروانه هر وقت به صورتت نگاه میکنم مثل اینکه دارم میون یه دریا با موجای اروم پارو میزنم ? نفسات مثل نسیمی میمونه که داره مجا رو اروم اروم به ساحل میرسونه . چشمای قشنگت فانوس دریایی منه اگه یه لحظه خاموش بشه راهمو تا ابد گم میکنم ، پروانه میدونی شبنم روی گلبرگ نشونه چیه ؟ وقتی تو پیش گلا میری گلا از قشنگی تو خجالت زده میشن و شرمشونو با شبنم نشون میدن . اخه هر وقت گلا ی قشنگتو میبینن تا ته دلشون احساس کوچکیو کمبود میکنن .
- از رو تاب با ناز و عشوه بلند میشم اروم اروم پاهامو از رو زمین بلند میکنی و منو تو بغلت میگیری منو تا لی چشمه میبری ، رو پاهات میشینمو تو با موهام بازی میکینی . همونجا سرمو رو سینت میذارمو و خوابم می بره ..............
خوب خیال بافیام تموم شد نمیدونم برمیگردی پیشم یا نه ولی اگه یه روز برگشتی دوست دارم این رویامو هر چند یه گوشه کوچیکشو به حقیقت تبدیل کنی اخه هر شب به این امید چشمامو میبندم که تو صبح پیشم باشی .
خوب دیگه باید کم کم ناممو تموم کنم هر چند که هیچ وقت دوست ندارم این کارو بکنم باهات خداحافظی نمیکنم، این کارو از خودت یاد گرفتم، یادته وقتی تو هم از پیشم رفتی باهام خداحافظی نکردی پس بدون خداحافظی مینویسم پایان ......
خوب ناممو چه طوری به دستش برسونم من که هیچ ادرسی ازش ندارم
صبر کن شاید دوستم قاصدک بتونه اینکارو برام انجام بده اما نه اونم مثل خودم اونقدر ضعیفه که انجام دادنش براش خیلی سخته . پس بازم این نامه رو هم مثل بقیه نوشته های بیخودیم مچاله یکنمو میاندازمش تو سطل اشغال چون میدونم هیچ وقت اون برنمیگرده هیچ وقت .
به امید چه زنده ام هرگز ندانم
به تمنای چه میخواهم بمانم هرگز ندانم
دفتر عشق را سطر سطر مینویسم
شاید برای ان زنده ام باز هم ندانم
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
165249
:: بازدید امروز ::
42
:: بازدید دیروز ::
6
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
عاشق آسمونی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
حرفهای پروانه ای[32] . درد دلهای پروانه ای[26] . فصل امید[4] .
:: مطالب بایگانی شده ::
آرشیو میهن بلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
بهار 1388
تا قبل شهریور 1389
:: موسیقی وبلاگ ::