پروانه وار
86/12/13 :: 9:56 عصر
86/12/13 :: 9:55 عصر
ناجی تنهایی من
کنج کلبه ای مخروب تنها و پریشان نشسته بودم، عریانی بدنم را با تاریکی پوشانده بودم ، چوب های خشک دیوار کلبه برایم سرود تنهایی را سر میدادند ، باد از پنجره دست نوازش دژخیمی را بر بدنم می کشید و ترس مرا به رقصی پر التهاب وا میداشت .
مرگ در هر لحظه مرا به مهمانی سفره اش دعوت میکرد تا وجودم را از میوه تلخ نیستی سری کند. شمع را میدیدم که تا نیمه راه دوان دوان پیش آمده بود اما دستهای باد مُهر خاموشی بر آن زده بود و آنرا از رسیدن به مقصد باز داشته بود .
باز به اطراف خود نگریستم ، انگار که شب حکم مرگم را صادر کرده بود و همه برای اجرای آن لحظه شماری میکردند ، به نا گاه باران هم نوایش را سر داد و با صدایش حکم شب را تصدیق کرد. دیگر من هم آماده تسلیم شدن بودم . برای آخرین بار به بالهای نازکم نگاه کردم ، هاله ای از حسرت بر دلم نقش بست ، آخر چرا بالهای زیبایم سرنوشتی به این شومی داشته باشد ......... همه چیز برای اچجرای حکم مهیا بود....
به ناگه گرمای دل انگیزی را احساس کردم ، نوری کلبه تار گرفته ام را روشنی بخشید ، دستی لباسی به زیبایی بالهایم به بدنم پوشاند و نوازشش را تقدیم وجود محبت ندیده من کرد. سرود تنهایی را خاموش کرد ،سفره مرگ را در هم فرو ریخت و در میان صدای باران که حکم شب را تصدیق میکرد ترانه رهایی را سر داد .
به اطرافم نگاه کردم ، فلاکت حکومت شب را دیدم که نور بنیان انرا از هم گسیخته بود و اکنون من نظاره گر سرنوشت شوم او بودم . با غرور خود را در آغوش پر مهر تو رها کردم و بوسه ای را بر سرزمین مقدس گونه های تو به یادگار گذاشتم .
آری تو بودی ناجی پروانه تنها.
86/12/13 :: 9:53 عصر
من و بارون
من همیشه بارونو خیلی دوست داشتم. اخه هر وقت بارون می باره بالای قشنگمو باز میکنم تا قطره های بارون هر چی سیاهی و زشتی رو از روی اونا پاک کنن.
بارونو خیلی دوست دارم چون احساس میکنم سرنوشت من و بارون شبیه هم هستش . میدونی اون قطره های بیچاره هم از همدمشون ابر جدا میشن و با حسرت روی زمین جون میدن ،دونه های بارون هم مثل دل من زلال و پاکن ولی وقتی میان رو زمین ، زمین انچنان سیلی محکمی بهشون میزنه که بیچاره ها ریزه ریزه میشن و همونجا می افتن . مثل قلب من که وقتی تو رفتی خرد شدو ریزه ریزه هاش رو زمین ریخت.
اما میدونی قشنگترین شباهت من و بارون کجاست ؟!!! زمین با همه بی رحمیش وقتی ریزه ریزه های بارونو میبینه که دارن جون میدن دلش به رحم میادو از کاری که کرده پشیمون میشه و برای اینکه کارشو جبران کنه همه اون ریزه ریزه هارو جمع میکنه ، اونا رو دوباره کنار هم میذاره و از اون قطره های کوچولو یه رود بزرگ و پر اب میسازه مثل تو که دوباره پیشم برگشتی ، ذره ذره قلب شکستمو دوباره کنار هم گذاشتی و از پروانه دلتنگ و پریشون مثل گذشته یه پروانه قشنگ و مهربون ساختی تو اومدی پیشمو دستای کوچیک منو دوباره تو دستای گرمت گذاشتی دوباره بهشون نرمی و لطافت دادی دوباره بهشون قدرت زندگی کردن دادی ، با صفای وجودت همه دلتنگیارو از دلم پاک کردی و کاری کردی که من همه گذشته رو فراموش کنم تو هم مثل زمین کارای گذشتتو جبران کردی..و الان منو تو باهم زیر بارون داریم قدم میزنیم
باز صدای بارونه
این صدای مستونه
باز میخواد که با ابرا
صادقونه بنشونه
عشق رو تو این دل دیوونه
باز صدای رقص ابر
توی گوش یک حیرون
توی گوش یک عاشق
توی گوش یک مجنون
86/12/13 :: 9:52 عصر
امید به مهمانی امده و گرد و غبار غم را زدوده است سیاهی ها رخت بر بسته اند و نور در دلم موج می زند
از وقتی اومدی پیشم
ای مست تو پروانه ها ، بی تاب تو ثانیه ها
ای ساقی میخانه ها، ترنم الاله ها
شب بوی باغ دل من ، سرخی خون رگ من
تو وجودم خونه داری ، مثل بهار مثل چمن
با تو دیگه تار نمیشه شبای بی مهتاب من
شیشه تنهایی شکست ،اون بغضای نیمه شبم با تو دیگه بارشو بست
دیگه کنج دل من غبار غم جا نداره
جاش یه تیکه نور جنس خودت یه لونه بزرگ داره
قصه کابوس سیاه، پاهای خسته میون راه
انگار دیگه سر اومده ، شبا شده یه پارچه ماه
از وقتی اومدی پیشم بلبله باز قصه میگه
قصه پروانه و گل با صد ناز و عشوه میگه
آسمونه آبی شده ، خنده ها با معنی شده
حالا دیگه گریه هامون اونام از سر شادی شده
تو کلبه کوچیکمون سیاهی جایی نداره
ساعتمون خواب نمیره وقتی که بارون میباره
نوشته ها رنگی شدن ، بدون دلتنگی شدن
شعرای سفید و بی قافیه اونام با معنی شدن
ستاراه آیندمون باز داره چشمک میزنه
میدونی که باز تو پیشمی مثل گلا بی بهونه
بالای پروانه ما باز دوباره قشنگ شده
دستای تو از آسمون بهش خال سرخابی داده
86/12/13 :: 7:42 عصر
بازی کاش
کاش من هم جزئی از هوایی بودم که تو انرا استشمام میکردی تا در جای جای وجودت به جریان در می امدم و خود را ذره ای از وجود پاک تو میپنداشتم. کاش من نیز گلبرگی از باغ گلِ نقش بسته بر پیراهنت بودم تا در هر لحظه خود را در اغوشت احساس میکردم .
کاش من هم ذره ای از انعکاس و شفافیت چشمه را داشتم تا شاید لحظه ای نگاه چشمانت را به خود معطوف میکردم . کاش خداوند عطری همچون سیب به من عطا میکرد تا هر از گاهی چند به مهمانی نفس های پر مهر تو می امدم . کاش مرا پروانه نمی نامیدند تا کوچک و سر افکنده گوشه نشین کلبه عشق تو نمیشدم .
ای کاش و صدها کاش و هر روز کاش های بی سرانجام در ذهن من ای پیچد اما هرگز هیچ یک از این کاشها به حقیقت نخواهد رسید . همه این کاشها در همان لحظه جوانه زدن همچون شکوفه ای که در زمستان هوس تولد را میکند جان میسپارند و سایه حسرت را در قلب من به یادگار می نهند.
خیالها، رویاها و تبسم ها جان خود را به وحشتها ، کابوس ها و بغض های سنگین میدهند و قلب مرا هر روز و هر روز افسرده تر میسازند . این است سرنوشت بازی کاشو کاشها در سرزمین عشق.
86/12/13 :: 7:37 عصر
تشنه عشق
توی تنهایی و گریه
توی اشک وتوی ناله
توی سردی زمستون
تو نگاه خیس بارون
تو طلسم تار شبها
تو سکوت و مرگ دریا
تویصدای گنگ ابرا
توی تک تک نفسها
توی مرگ اشک چشمام
تو سراب مات فردام
توی تک بیابون شعر
توی این دنیای بی مهر
توی اون باغچه خشکم
توی این دل شکستم
تو غبار سرتوشتم
توی مرگ سرخ عشقم
توی جاده خشک خاموش
تو دل عاشق بی هوش
همه جا میگم با فریاد
منم اون مثال فرهاد
تشنه وقار عشقم
زنده با شرار عشقم
شدم یه پروانه خاموش
نمیشم هرگز فراموش
86/12/13 :: 7:36 عصر
امروز میخوام واسه اونی که خیلی دوستش دارم ، ائنی که حاضرم واسه یه لحظه دیدنش هر کاری بکنم ، واسه اونی که همه دنیای منه یه نامه بنویسم .
میدونم این نامه هیچ وقت بدستش نمیرسه و اون هرگز نمیخونتشاما اینجوری شای د یه خورده دلم اروم بشه .
تمام تلاشمو میکنم تا دست خط خرچنگ قورباغه ایمو یه خورده بهتر کنم اما نه با همون خط همیشگی خودم بههتر میتونم اون چیزی رو که تو دلمه بنویسم.
به نام انکه دل را مخزن مهرو محبت نهاد
عزیزم همه ادما وقتی همدگه رو میبینن ، وقتی میخوان با هم ارتباط برقرار کنن به همدیگه سلام میدن ، من و تو از این قانون جدا نیستیم پس اول کلام یه سلام تقدیمیت میکنم یه سلام مثل اون اولین سلامی که تو بهم دادی یادنه چه جوری بد ، اروم اومدی جلو درست حر سینشو سه بار تکرار کردی بعدشم بقیه کلمه رو با سرعت زمزمه کردی سس سلام .
اون سلام تو بهترین سلامی بود که شنیده بودم یه سلام گرممثل شنای افتاب خورده ساحل ، زیبا مثل دونه های خوش رنگ انار ، پاک مثل شبنم روی برگ گل ،خوشبو مثل شکوفه های سفید نارنج.
این از سلام حالا میخوام حالتو بپرسم اما من میخوام فقط از احوال دلت بپرسم ، میخ.ام بدونم هنوزم دلت یه ذره اون گوشه گووشه ها یه جا واسه من داره یا نه وقت اجاره ما دیگه تموم شده و مارو انداخته تو کوچه.
خوب بعد سلام و احوالپرسی واسه چند لحظه هم که شده فکر کنم تو الان پیش منی توی یه باغ سرسبز داریم قدم میزنیم من دوباره شیطنتم گل میکنه و شروع میکنم به دویدن با صدای بلند داد میزنم اگه میتونی بیا منو بگیر . تو هم یه نفس دنبالم میدوی . از دویدن که خسته شدیم میریم روی یه تابی که روی شاخه یه درخت بزرگه میشینیم ، دستمو میاندازم دور گردنت ، سرمو رو شونت میذارم و تا عمق وجودم عطرتو استشمام میکنم ? اونجا دوست دارم تو واسم حرف عاشقونه بزنی ، همون کلماتی رو که منو تا اوج به پرواز در میاره تو ی گوشم زمزمه کنی :
- پروانه میدونی چرا اینقدر دوست دارم
- چرا؟؟؟
- چون تو زیباترین ، ظریف ترین و پاک ترین پروانه دنیا هستی ، پروانه هر وقت به صورتت نگاه میکنم مثل اینکه دارم میون یه دریا با موجای اروم پارو میزنم ? نفسات مثل نسیمی میمونه که داره مجا رو اروم اروم به ساحل میرسونه . چشمای قشنگت فانوس دریایی منه اگه یه لحظه خاموش بشه راهمو تا ابد گم میکنم ، پروانه میدونی شبنم روی گلبرگ نشونه چیه ؟ وقتی تو پیش گلا میری گلا از قشنگی تو خجالت زده میشن و شرمشونو با شبنم نشون میدن . اخه هر وقت گلا ی قشنگتو میبینن تا ته دلشون احساس کوچکیو کمبود میکنن .
- از رو تاب با ناز و عشوه بلند میشم اروم اروم پاهامو از رو زمین بلند میکنی و منو تو بغلت میگیری منو تا لی چشمه میبری ، رو پاهات میشینمو تو با موهام بازی میکینی . همونجا سرمو رو سینت میذارمو و خوابم می بره ..............
خوب خیال بافیام تموم شد نمیدونم برمیگردی پیشم یا نه ولی اگه یه روز برگشتی دوست دارم این رویامو هر چند یه گوشه کوچیکشو به حقیقت تبدیل کنی اخه هر شب به این امید چشمامو میبندم که تو صبح پیشم باشی .
خوب دیگه باید کم کم ناممو تموم کنم هر چند که هیچ وقت دوست ندارم این کارو بکنم باهات خداحافظی نمیکنم، این کارو از خودت یاد گرفتم، یادته وقتی تو هم از پیشم رفتی باهام خداحافظی نکردی پس بدون خداحافظی مینویسم پایان ......
خوب ناممو چه طوری به دستش برسونم من که هیچ ادرسی ازش ندارم
صبر کن شاید دوستم قاصدک بتونه اینکارو برام انجام بده اما نه اونم مثل خودم اونقدر ضعیفه که انجام دادنش براش خیلی سخته . پس بازم این نامه رو هم مثل بقیه نوشته های بیخودیم مچاله یکنمو میاندازمش تو سطل اشغال چون میدونم هیچ وقت اون برنمیگرده هیچ وقت .
به امید چه زنده ام هرگز ندانم
به تمنای چه میخواهم بمانم هرگز ندانم
دفتر عشق را سطر سطر مینویسم
شاید برای ان زنده ام باز هم ندانم
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
165342
:: بازدید امروز ::
13
:: بازدید دیروز ::
14
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
عاشق آسمونی:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
حرفهای پروانه ای[32] . درد دلهای پروانه ای[26] . فصل امید[4] .
:: مطالب بایگانی شده ::
آرشیو میهن بلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
بهار 1388
تا قبل شهریور 1389
:: موسیقی وبلاگ ::